شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۳۰۴
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
73

غزل شمارهٔ ۱۳۰۴

بسکه بیمارتو بر بستر غم یکرو ماند
یاد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند
زندگی رفت ولی پاس وفا را نازم
کز قد خم به سر سایهٔ آن ابرو ماند
چون مه نو همه را پیش کماندار قضا
تیغ جرأت سپر افکند و خم بازو ماند
تا قیامت اثر ننگ فضولی باقیست
چینی مجلس فغفورشکست و مو ماند
همه رفتند ازین باغ و طلب درکار است
آنچه از فاخته ها ماند همین کوکو ماند
بازمی داردت از هرزه دوی کسب کمال
نافه چون پخته شد از همرهی آهو ماند
گردن از جیب چه تصویر برآرم یارب
رنگ در خامهٔ نقاش سر زانو ماند
ای حباب آینهٔ حسن وقار تو حیاست
چون عرق ریختی از چهره نخواهد رو ماند
همچو عکسی که برد سادگی از آینه ها
هرچه در طبع تو جا کرد تو رفتی او ماند
فوت فرصت المی نیست که زایل گردد
رنگها رفت و به تشویش دماغم بو ماند
من گم کرده بضاعت به چه نازم بیدل
دلکی بود ازبن پیش در آن گیسو ماند