شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۱۱۶۱
بیدل دهلوی
بیدل دهلوی( غزلیات )
101

غزل شمارهٔ ۱۱۶۱

همه راست زین چمن آرزو، که به کام دل ثمری رسد
من و پرفشانی حسرتی ، که ز نامه گل به سری رسد
چقدر ز منت قاصدان ، بگدازدم دل ناتوان
به بر تو نامه بر خودم ، اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر، ز کمال خود چه برد اثر
برویم در پی ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد
شرر، طبیعت عاشقان ، به فسردگی ندهد عنان
تب موج ما نبری گمان ، که به سکتهٔ گهری رسد
به کدام آینه جوهری ، کشم التفاتی از آن پری
مگر التماس گداز من به قبول شیشه گری رسد
به تلاش معنی نازکم ، که درین قلمرو امتحان
نرسم اگر من ناتوان ، سخنم به موکمری رسد
ز معاملات جهان کد، تو برآکزین همه دام و دد
عفف سگی به سگی خورد، لگد خری به خری رسد
به چنین جنونکدهٔ ستم ، ز تظلم توکراست غم
به هزار خون تپد از الم ، که رگی به نیشتری رسد
همه جاست شوق طرب کمین ، ز وداع غنچه گل آفرین
تو اگر ز خود روی اینچنین به تو از تو خوبتری رسد
به هزارکوچه دویده ام ، به تسلّیی نرسیده ام
ز قد خمیده شنیده ام ، که چو حلقه شد به دری رسد
زکمال نظم فسون اثر، بگداخت بیدل بیخبر
چه قیامت است بر آن هنرکه به همچو بی هنری رسد