83
غزل شمارهٔ ۱۰۸۵
خودسر به مرک گردن دعوی فرود کرد
چون سر نماند شمع قبول سجود کرد
در سعی بذل کوش که اینجا خسیس هم
جان دادنش به حسرت جاوید جود کرد
زان غنچهٔ خموش به آهنگ کاف و نون
سر زد تبسمی که عدم را وجود کرد
چندان خمار درد محبت نداشتم
بوی گلی که زخم مرا مشک سود کرد
ای چرخ زحمت گره کار من مبر
خواهد مه نوت سر ناخن کبود کرد
آیینه دار نقش قدم بود هستی ام
هرکس نظرفکند به من سرفرودکرد
شد آبیار مزرع امکان گداز من
زین انجمن زیان زده ای شمع سودکرد
خونم به دل ز بوی گلش می درد نقاب
رنگ آتشی که داشت درین غنچه دود کرد
تا انتظار صبح قیامت امان کراست
کار درنگ ما نفس سرد زود کرد
هرکس به هرچه ساخت غنیمت شمرد وبس
یاس دوام ، نوحهٔ ما را سرودکرد
بیدل کتاب طالع نظاره خوانده ایم
مژگان هبوط داشت ، تحیر صعود کرد