76
غزل شمارهٔ ۱۰۴۴
غرور قدرت اگر بازوی خمی دارد
به ملک بی خللی خاتم جمی دارد
گذشتن از سر جرأت کمال غیرت ماست
نفس تبسم تیغ تنک دمی دارد
ز انفعال مآل طرب مبان ایمن
حذرکه خندهٔ این صبح شبنمی دارد
مگر ز عالم اضداد بگذری ورنه
بهشت هم به مقابل جهنمی دارد
گر از حقیقت این انجمن خبرگیری
همین غم است که تخمیر بی غمی دارد
خطا به گردن مستان نمی توان بستن
طریق بیخبری لغزش کمی دارد
ورق سیه نکنی ، سر نپیچی از تسلیم
به هوش باش که خط جبین نمی دارد
ز جوش لاله رخان پرکنید آغوشم
به قدر حوصله هر زخم ، مرهمی دارد
نسیم مژدهٔ وصل که می دهد امروز
چو غنچه تنگی از آغوش من رمی دارد
چه رنگها که نبستیم در بهار خیال
طبیعت پر طاووس ، عالمی دارد
مباش غافل ارشاد گمرهی بیدل
جهان غول به هر دشت آدمی دارد