115
حبس شدن بهار بار دیگر
دشمن بنده بود « درک هی »
دل ز من کنده بود « درگاهی »
بهرمن تیغ کینه آخته بود
لیک نیکو مرا شناخته بود
زان به حبسم فزون تر از یک ماه
با همه دشمنی نداشت نگاه
هست بیگانه « آیرم » با من
نیست با من نه دوستی نی دشمن
مار بهتر ز دشمن خانه
دشمن خانه به ز بیگانه
دشمن خانه روز بدبختی
بنهد دشمنی و سرسختی
چون که آرد ز دوستی ها یاد
خواهد از دست ، تیغ کینه نهاد
لیک بیگانه را خیال تو نیست
در پی شادی و ملال تو نیست
خاصه بیگانه ای که میر بود
در دلش کی غم اسیر بود
او چه داند به کس چه می گذرد
به اسیر قفس چه می گذرد