شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
رهنمون
ملک الشعرای بهار
ملک الشعرای بهار( جنگ تهمورث با دیوها )
119

رهنمون

بود با اهریمنان دانش فزون
پختن و معماری و رمی و فسون
خط و رسم وپوشش و بافندگی
پای کوبی ، می کشی ، خوانندگی
با دگر علم و فنون
چهر آنان سر بسر بی موی بود
نسل زیبا روی ناخوش خوی بود
مرد و زن زیبا رخ و سیمینه تن
زن چو مردان ساده ومردان چو زن
جمله با مکر و فسون
اصلشان افراشته ، لیکن دیوخوی
بیوفا طبع و هوسران و دوروی
تندحس و زود رنج و گرم جوش
بی تفکر، کم خرد، بسیارهوش
صبرکم، شهوت فزون
حیله و حرص و دروغ و آز و کین
مستی و شب گردی و قتل وکمین
احتکار و ارتشاء و اختلاس
جنگ و دعوی داری و جبن و هران
رندی و رشک و جنون
آدمیزادان فقیر و بردبار
مهربان و ساده لوح و راستکار
مرد و زن سرگرم کار وکسب نان
روز در صحرا و شب در آشیان
خوش دل و صافی درون
شغل آنان ورزش و برزیگری
گاوداری و مواشی پروری
خانه هاشان خیمه و غار و درخت
کرده از چرم ددان انبان و رخت
حربه شان سنگ و ستون
جمله با هم ، هم تبار و هم بنه
یکدل و یکروی همچون آینه
در خورش انباز و درکوشش رفیق
پیر و برنا همدم ویار و شفیق
از درون و از برون
کرده بر هردوره پیری مهتری
جسته خواهر با برادر همسری
هر پسر کاو مهتر ابنا بُدی
جانشین و وارث بابا شدی
چون پدر گشتی نگون
مهتی بن فرزند پیر اولین
پادشا بودی بر اقوام کهین
مان و ویس و زند زیردست او
جمله دهیو بسته و پابست او
پیش دهیوپد زبون
کوچکان محکوم پیر خانمان
خانمان ها زیر حکم خاندان
خاندان ها تابع زندو بدند
زندوان فرمانبر دهیو بدند
شد به دهیو رهنمون
ز انقلابات طبیعت ، خیل خیل
رعد و برق و لرزه و طوفان و سیل
قوم را گه بیم و گه امید بود
تکیه گهشان آتش و خورشید بود
وین سپهر نیلگون
لشکری مرد و زن و برنا و پیر
بر زمین هندوان شد جایگیر
جنگ خونین هر طرف بالاگرفت
سنگ ها درکاسهٔ سر جا گرفت
ریخت از هرکاسه خون