173
چهارپاره
بیایید ای کبوترهای دلخواه!
بدن کافورگون، پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه
به گرد من فرود آیید چون برف
سحرگاهان که این مرغ طلایی
فشاند پر ز روی برج خاور
ببینمتان به قصد خودنمایی
کشیده سر ز پشت شیشهٔ در
فرو خوانده سرود بی گناهی
کشیده عاشقانه بر زمین دم
به گوشم با نسیم صبحگاهی
نوید عشق آید زآن ترنم
سحرگه سر کنید آرام آرام
نواهای لطیف آسمانی
سوی عشاق بفرستید پیغام
دمادم با زبان بی زبانی
مهیا، ای عروسان نوآیین!
که بگشایم در آن آشیان من
خروش بالهاتان اندر آن حین
رود از خانه سوی کوی و برزن
نیاید از شما در هیچ حالی
وگر مانید بس بی آب و دانه
نه فریادی و نه قیلی و قالی
بجز دلکش سرود عاشقانه
فرود آیید ای یاران! از آن بام
کف اندر کف زنان و رقص رقصان
نشینید از بر این سطح آرام
که اینجا نیست جز من هیچ انسان
بیایید ای رفیقان وفادار!
من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهر من زار
به است از دیدن مردان برزن