227
شمارهٔ ۷۴ - زن شعر خداست
خانم آن نیست که جانانه و دلبر باشد
خانم آنست که باب دل شوهر باشد
بهترست از زن مه طلعت همسرآزار
زن زشتی که جگرگوشه همسر باشد
زن یکی بیش مبر زآنکه بود فتنه و شر
فتنه آن به که در اطراف توکمتر باشد
زن شیرین به مذاق دل ارباب کمال
گرچه قند است نبایدکه مکرر باشد
کی توان داد میان دو زن انصاف درست
کاین چنین مرتبه مخصوص ییمبر باشد
حاجتی را که تو داری به مونث زان بیش
حاجت جنس مونث به مذکر باشد
با چنین علم به احوال زن ای مرد غیور
چون یسندی که زنت عاجز و مضطر باشد
زن بود شعر خدا، مرد بود نثر خدا
مرد نثری سره و زن غزلی تر باشد
نثر هر چند به تنهایی خود هست نکو
لیک با نظم چو پیوست نکوتر باشد
زن یکی ، مرد یکی خالق و معبود یکی
هر یک از این سه ، دو شد مهره بششدر باشد
زن خائن تبه و مرد دوزن بیخرد ست
وانکه دارد دو خدا مشرک و کافر باشد
کی پسندی که نشانی به حرم قومی را
که یکایک ز تو شان قلب مکدر باشد
وز پی پاس زنان ، گرد حرمخانهٔ تو
چند خادم به شب و روز مقرر باشد
نسل این فرقهٔ محبوس حسود غماز
به سوی مام کشد خاصه که دختر باشد
می شوند آلت حرص و حسد وکینه وکذب
نسل ها، چون به یکی خانه دو مادر باشد
ربشهٔ تربیت و اصل فضیلت مهرست
مهرکی با حسد وکینه برابر باشد
گر شنیدی که برادر به برادر خصمست
باکه خواهر به جهان دشمن خواهر باشد
علت واقعی آنست که گفتم ، ورنه
کی برادر به جهان خصم برادر باشد
نشود منقطع ازکشور ما این حرکات
تاکه زن بسته وپیچیده به چادر باشد
حفظ ناموس ز معجر نتوان خواست « بهار»
که زن آزادتر اندر پس معجر باشد