154
رجوع به قصه
آن حکیم پر خرد در آینه
جمله یکتا دید او معاینه
آن حکیم پر هنر را روح دان
نفس شومت احول آمد در میان
روح اندر عالم وحدت بود
نفس شومت عالم کثرت بود
دل بدان آیینه از روی کمال
اندر او می بین جمال ذوالجلال
اندر این ره گر تو صاحب دل شوی
بی گمان و بی یقین واصل شوی
روح و نفس و عقل و دل هر دو یکیست
مرد معنی را در اینجا کی شکیست
چونکه ره بین شد تو آنرا روح دان
تا که کژبین است نفس شوم دان
عقل صورت می گذار این دم بتاب
عشق صورتها کند مات و خراب
عقل اندازد ترا اندر فراق
عشق بدهد غیر حق را سه طلاق