شنیدستم ز دانایان اسرار

یکی تیری چه تیر نوک پیکان

میان استخوان پنهان همی بود

ز بیرون کردنش بودند عاجز

به پیش مصطفی جراح برگفت

بباید پای او بشکافت اکنون

نمی شاید مرا این کار کردن

نبی گفتا بدست ماست درمان

به هنگامی که حیدر در نماز است

که او را از کس و از خود خبر نیست

بزن چاک و بکش پیکان ز پایش

چو بشنید این سخن را از پیمبر

ستاده دید شه را در نماز او

بپای شه در افتاد و ثنا گفت

شکافی زد بپای شاه مردان

جراحت را بزد دارو و بر بست

به نزد مصطفی آمدکه این راز

بگفتا او بحق چون وصل دارد

چنان مستغرقست در ذات یزدان

نه پروای زمین و آسمانش

چه رو آرد بدرگاه خداوند

اگر زیر و زبر گردد دو عالم

همه با حق بود گفت و شنودش

بدین معنی خوش و خورسند باشد

چنین باید عبادت مر خدا را

کسی را کین عبادت یار باشد

چنین میکن عبادت ای برادر

اگر صد سال باشی در عبادت

عبادت آن زمان حق را قبول است

امیرالمؤمنین را گربدانی

بنورش راهبر شو در معانی

بدو واصل شوی چون بحر و قطره

بنورش زندهٔ جاوید باشی

دگر پرسی که علم دین کدامست