131
فی التمثیل
بامدادی شهریار شاد کام
داد بهلول ستمکش را طعام
او بسگ داد آن همه تا سگ بخورد
آن یکی گفتش که هرگز این که کرد
از چنین شاهی نداری آگهی
چون طعام او سگان را میدهی
این چنین بی حرمتی کردن خطاست
کار بی حرمت نیاید هیچ راست
گفت بهلولش خموش ای جمله پوست
گر بدانندی سگان کاین آن اوست
سر بسوی او نبردندی بسنگ
یعلم اللّه گر بخوردندی ز ننگ