شد بدزدی نیم شب درخانهٔ

پای بیرون نه ازین خانه چو دود

نیست کس بیدار پرهیزت ز کیست

پارهٔ نانم مگر آمد بدست

چون بخوردم یادم آمد در زمان

گر بداندیشی شوی رد فلک

بندگی و حق گزاری کردهاند

بهتر خلق جهان ایشان شدند

تا شوی در مصر چون یوسف عزیز

ور چو معشوق آمدی عاشق بباش

تا حسن آئی تونیز اندر شمار

تا چو کعب آئی تو کار صعب را

چون خریف نفس رفت اینک ربیع

تا حبیبت نام آید از غیور

زود هم معروف و هم عارف شوی

اشهب تقوی مسلم بایدت

طالع ثوری برون کن ازدماغ

پر طاووس معانی بایدت

کار کن تا فتح بینی والسلام

دین چو سهل افتاد هم چون سهل باش

این سری را ترک کن چون آن سری

پس شه کرمان توئی و نیمروز

پس ابوالفضلی تو و ابن عطا

از زر تاریک دوری بایدت

مالک دینار نبود کار را

گر نمیدانی بدانی این همه

تاتوانی هرچه بتوانی مکن

راه از بهر صلاح خویش گیر

پایگاه آل عمرانت دهند