149
الحكایة و التمثیل
بر شره میخورد مجنونی طعام
شکر حق میگفت شکری بردوام
کای خداوندی که جان و تن ز تست
شکر تو از من طعام من ز تست
تو طعامم میفرستی ز اسمان
شکر من بر میفرستم هر زمان
میفرست اینجا فرو هر دم طعام
تا منت بر میفرستم بر دوام
واسطه این قوم را برخاستست
قول ایشان لاجرم بس راستست
چون نمیبینند غیری جز مجاز
جمله زو شنوند و زو گویند باز