الحكایة و التمثیل
میگریست آن بیدل دیوانه زار
آن یکی گفتش چرائی اشکبار
گفت گیرم میشکیبم برهنه
چون نگریم زانکه هستم گرسنه
گفت اگرچه میکند نانت هوس
چون زگرسنگی بگرید چون تو کس
گفت آخر چون نگریم ده تنه
کاو ازان دارد چنینم گرسنه
تا بگریم همچو ابر نوبهار
لاجرم میگریم اکنون زار زار