شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست
عطار
عطار( عذر آوردن مرغان )
174

حکایت پیرزنی که از شیخ مهنه دعای خوشدلی خواست

گفت شیخ مهنه را آن پیرزن
دلخوشی را هین دعایی ده به من
می کشیدم بی مرادی پیش ازین
می نیارم تاب اکنون بیش ازین
گر دعای خوش دلی آموزیم
بی شک آن وردی بود هر روزیم
شیخ گفتش مدتی شد روزگار
تا گرفتم من پس زانو حصار
اینچ می خواهی، بسی بشتافتم
ذره ای نه دیدم و نه یافتم
تا دوا ناید پدید این درد را
خوش دلی کی روی باشد مرد را