کنون عطّار گفتی جوهر ذات

نمودی واصل هر دوجهانی

تو منصوری کنون یک بین شو از ذات

تو منصوری اگر آگاه عشقی

تو منصوری چرا در خود نه بینی

تو منصوری نظر در خویشتن کن

تن تو واصلست و می ندانی

تن تو واصلست ای کار دیده

تن تو واصلست و وصل دیدی

حقیقت چند خواهی گفت عطّار

بسی میگوئی ودیگر چه جوئی

بسی میگوئی و دُر میفشانی

بسی میگوئی از وصل تجلّی

بسی میگوئی از اصل عیانت

بسی میگوی از اصل شهنشاه

بسی میگوئی از وصل نمودار

بسی میگوئی از وصل و تو وصلی

تو اصلی این زمان در کل اشیاء

تو اصلی لیک هر لحظه تو در اصل

تو اصل ذاتی امّا این زمانت

تو اصل ذاتی و موجود هستی

تو اصل ذاتی امّا کعبهٔ دل

تو اصل ذاتی و اسرار جانی

تو اصل ذاتی و دیدار داری

تو اصل ذاتی و اسرار جانی

تو اصل ذاتی و دیدار داری

تو اصل ذاتی وعین صفاتی

تو اصل ذاتی و در سرّ بیچون

تو اصل ذاتی و در کوْن گشتی

تو اصل جانی و جانان جانها

تو اصل ذاتی و واصل دراینجا

تو اصل ذات و ذات اندر تو موجود

تو اصل ذات و ذاتاندر تو پیدا

تو اصل ذات وذات اندر همه گم

تو اصل ذات وذات اندر تو دیدار

تو اصل ذات و ذات اندر تو جانست

تو اصل ذات وذات اندر تو دل شد

تو اصل ذات و ذات تست اعیان

ز ذات تست چندین سرّ اسرار

ز ذات تست چندین جوهر عشق

ز ذات تست چندین دُرّ و جوهر

ز ذات تست چون جوهر فشاندی

چه ذاتست اینکه داری کس ندارد

چه ذاتست اینکه داری کس ندیدست

چه ذاتست اینکه گوهر بار آمد

چه ذاتست اینکه موجود یقین است

چه ذاتست اینکه چون رخ مینماید

چه ذاتست اینکه یکی در یکی است

در اینجا ذات من اندر صفاتم

در اینجا ذات من رازم ندیده