123
در سؤال نمودن از ابلیس که چرا سجده بآدم نکردی
یکی پرسید از ابلیس ناگاه
که چونی این زمان با لعنت شاه
که شاهت میکند لعنت دمادم
چرا سجده نکردی بهر آدم
ترا آن سجده میبایست کردن
بر جانان همی تسلیم کردن
نهادن تا ترا رحمت فزودی
در این سر نی ترا لعنت نمودی
کنون در لعنتی تو بازمانده
از آن قربت تو بی اغراض مانده
کنون در لعنتی افتاده مسکین
ضعیف و ناتوان و خوار و مسکین
کنون در لعنتی در حضرت دوست
شدی بیرون زمغز و مانده در پوست
کنون در لعنتی بیچاره مانده
از آن حضرت بکل آواره مانده
کنون از لعنتی افتاده تو خوار
بزیر پای مردم همچو نشخوار
کنون در لعنتی و ناتوانی
که ره در سوی آن حضرت ندانی
کنون در لعنتی اندر جدائی
نداری هیچ با او آشنائی
کنون در لعنتی در دار دنیا
که آخر دوزخی در سوی عقبی
کنون در لعنتی و رانده بر خویش
نمیدیدی تو این سر را خود از پیش
کنون در لعنتی و ره ندانی
بمانده خوار و رسوای جهانی
کنون در لعنتی تا در قیامت
چه خواهی یافت در روز ندامت
چرا سجده نکردی اندر آن دم
که گشتی این زمان رسوای عالم
چرا سجده نکردی آدم اینجا
که دمدم یافتی لعنت در اینجا
چرا سجده نکردی در عیان تو
که رسوا ماندهٔ اندر جهان تو
چرا سجده نکردی تا شدی خوار
نبردی آن زمان فرمان جبّار
که تا این دم تو طوق لعنت یار
در این لعنت کنون افتادهٔ زار
چه سرّ بُد تا که آن سجده نکردی
که تا این دم تو در اندوه و دردی
چه سرّ بد ای عزازیلم در این راز
که تا من همچو تو تا دریابم این باز