شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
در تجلی جلال و ناپدید شدن اشیاء فرماید
عطار
عطار( دفتر اول )
109

در تجلی جلال و ناپدید شدن اشیاء فرماید

جلال من فنای جاودانیست
نمود من بقای جاودانی است
جلال من ز ذاتم در صفاتست
همه ذرّات من در عشق ماتست
جلال من کجا هرگز کسی دید
اگرچه عقل اینجا پیر گردید
جلال من ندید اینجا عیانی
بسی دم زد ز اسرار معانی
جلال من ندید و هم فرو ماند
اگرچه دائمادر گفت و گو ماند
جلال من وصال جاودانست
کسی یابد که بی نام ونشانست
جلال من همه دارند اینجا
همه ذرّات حیرانند در ما
بعالم در نمود جمله پیداست
که ذاتم در درون جان هویداست
جلالم انبیا اینجای دیدند
ز وصل ما بکام دل رسیدند
مرا زیبد که بنمایم جلالم
رسانم جملگی اندر وصالم
مرا زیبد که پیدائی نمایم
پس آنگه دید یکتائی نمایم
مرا زیبد بعالم پادشاهی
منم رحمان منم حیّ و الهی
درون جملهام هم در برونم
من آوردم همه من رهنمونم
نمایم راه هر کس را بر خویش
حجاب آخر چو بردارم من از پیش
نمایم راه جمله سالکانم
نمود راز ایشان من بدانم
نمایم راه را ذرّات عالم
بر خود در عیان اینجا دمادم
صفاتم هست موجود حقیقی
منم اینجایگه بود حقیقی
صفاتم هست اسرار نهانی
نمایم جمله ذرّات از معانی
همه در بود خودشان راه دادم
ز دید خود دل آگاه دادم
همه در بود من کلّی فتادند
سراندر راه من مردم نهادند
مرا جویا و من خود جمله هستم
بسی آوردم و اینجا شکستم
بسی آوردهام از پرده بیرون
ز دید دید خود من بیچه و چون
بسی آوردهام در کن یقین من
که هستم اوّلین و آخرین من
چو خود بنمودهام خود بودهام باز
عیان خویش در انجام و آغاز
نمایم تا همه اینجا بدانند
همه در دید من حیران بمانند
کمالم را ندانند رایگانی
ببینندم همه اینجا نهانی
بچشم سر نبیند هیچکس من
که من هستم یقین اسرار روشن
بچشم سر جمال من نبیند
چه گر بسیار درخلوت نشیند
ندارم غیر هستم قل هواللّه
منم در جزو و کل پیدای اللّه