شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
(۱۰) حکایت ابلیس
عطار
عطار( بخش هشتم )
155

(۱۰) حکایت ابلیس

کسی پرسید از ابلیس کای شوم
چو ملعونی خویشت گشت معلوم
چرا لعنت چنین در جان نهادی
چو گنجی در دلش پنهان نهادی
چنین گفت او که لعنت تیر شاهست
ولی اوّل نظر بر جایگاهست
نظر باید در اول بر نشانه
که تا تیر از کمان گردد روانه
تو این ساعت ازان تیری خبردار
نظر گر چشم داری بر نظر دار