101
غزل شمارهٔ ۶۹۹
ای دو عالم یک فروغ از روی تو
هشت جنت خاک بوس کوی تو
هر دو عالم را درین چاه حدوث
تا ابد حبل المتین یک موی تو
هر دو عالم گرچه عالی اوفتاد
یک سر موی است پیش روی تو
در رهت تا حشر دو سرگشته اند
روز رومی و شب هندوی تو
بس که بر پهلو بگردید آفتاب
تا شود یک ذره هم زانوی تو
پس برفت و دید و روی آن ندید
کو نهد از بیم گامی سوی تو
آفتاب آخر چه سنجد چون دو کون
ذره است آنجا که آید روی تو
چون شکستی چرخ گردان را کمان
کی تواند گشت هم بازوی تو
جان خود از اندیشهٔ تو محو گشت
چون شود اندیشه هم پهلوی تو
حقهٔ گردون چرا پر لولوی است
از فروغ حقهٔ لولوی تو
صد هزاران جادوان را صف شکست
یک مژه از نرگس جادوی تو
همچو ابروی تواش چشمی رسید
چشم هر که افتاد بر ابروی تو
شعر بس نیکو از آن گوید فرید
کو بسوخت از روی بس نیکوی تو