88
غزل شمارهٔ ۵۸۵
ما هر چه آن ماست ز ره بر گرفته ایم
با پیر خویش راه قلندر گرفته ایم
در راه حق چو محرم ایمان نبوده ایم
ایمان خود به تازگی از سر گرفته ایم
چون اصل کار ما همه روی و ریا نمود
یکباره ترک کار مزور گرفته ایم
از هر دو کون گوشهٔ دیری گزیده ایم
زنار چار کرده به بر در گرفته ایم
اندر قمارخانه چو رندان نشسته ایم
وز طیلسان و خرقه قلم برگرفته ایم
زان چشمهٔ حیات که در کوی دوست بود
تا روز حشر ملک سکندر گرفته ایم
برتر ز هست و نیست قدم در نهاده ایم
بیرون ز کفر و دین ره دیگر گرفته ایم
بر روی دوست ساغر و دست از میان برون
از دست دوست باده به ساغر گرفته ایم
عطار تا بیان مقامات عشق کرد
از لفظ او دو کون به گوهر گرفته ایم