شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۲۵۸
عطار
عطار( غزلیات )
93

غزل شمارهٔ ۲۵۸

جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم رو عنبرفشان شد
تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد
چو گل در مهد آمد بلبل مست
به پیش مهد گل نعره زنان شد
کجایی ساقیا درده شرابی
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهی شدن اکنون توان شد
چه می جویی به نقد وقت خوش باش
چه می گوئی که این یک رفت و آن شد
یقین می دان که چون وقت اندر آید
تو را هم می بباید از میان شد
چو باز افتادی از ره ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایی ناگهان اندر پی ماست
دل عطار ازین غم ناگهان شد