108
غزل شمارهٔ ۱۷۹
خطی کان سرو بالا می درآرد
برای کشتن ما می درآرد
به زیبایی گل سرخش به انصاف
خطی سرسبز زیبا می درآرد
بگرد روی همچون ماه گویی
هلالی عنبرآسا می درآرد
پری رویا کنون منشور حسنت
ز خط سبز طغرا می درآرد
ازین پس با تو رنگم در نگیرد
که لعلت رنگ مینا می درآرد
هر آن رنگی که پنهان می سرشتی
کنون روی تو پیدا می درآرد
هر آن کشتی که من بر خشک راندم
کنون چشمم به دریا می درآرد
به ترکی هندوی زلف تو هر دم
دلی دیگر ز یغما می درآرد
سر زلفت که جان ها دخل دارد
چنین دخلی به تنها می درآرد
ولی بر پشتی روی چو ماهت
بسا کس را که از پا می درآرد
فرید از دست زلفت کی برد سر
که زلفت سر به غوغا می درآرد