شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
المقاله الثمانیه
عطار
عطار( بخش هشتم )
114

المقاله الثمانیه

چرا بودی چو بودی کارت افتاد
چه گویم عقبه دشوارت افتاد
ترا چه جرم کاوردندت ای دوست
تویی در راه معنی مغز هر پوست
معادن مغز ارکانست لیکن
نباتست انگهی مغز معادن
وزو مغز نبات افتاده حیوان
وزان پس مغز حیوان گشت انسان
ز انسان انبیا گشته خلاصه
وزبشان سید سادات خاصه
ازین هفت آسمان در راه معنی
بباید رفت تا درگاه مولی
همی هرچه از کمال اصل دورست
ازو طبع حقیقت بین نفورست
جمادی بودهٔ حیی شدی تو
کجا لاشی بدی شیئی شدی تو
چنان خواهم که بر ترتیب اول
نداری یک نفس خود را معطل
ز رتبت سوی رتبت می نهی گام
برون می آیی از یک یک خم دام
نهادت پر گره بندست جان را
از آن جان می نبینی آن جهان را
نهادت پر گره کردند از آغاز
بیک یک دم شود یک یک گره باز
چه دانی ای بزیر کوه زاده
که تو زیر چه باری اوفتاده
کسی را زیر کوهی پروریدند
بزیر بار کوهش آوریدند
جهانی بار بر پشتش نهادند
بزیر بار کوهش خوی دادند
مه از کوهست بار او و او مور
همه آفاق خورشیدست او کور
چو برگیرند ازو بار گران را
بیک ساعت ببیند آن جهان را
شکیبائی بجان او درآید
همه عالم نشان او برآید
چو نور جاودان آید بپیشش
فرو ماند عجب آید ز خویشش
بدل گوید که چون گشتم چنین من
ز شک چون آمدم سوی یقین من
منم این یا نیم من اینت بشگفت
که نور من همه آفاق بگرفت
چو نابینای مادرزاد ناگاه
که یابد نور چشم خود بیک راه
چو بیند روشنایی جهان او
چگونه خیره ماند آن زمان او
ترا همچون سراید زندگانی
در آن عالم بعینه هم چنانی
از آن تاریک جا چون دور گردی
قرین عالم پر نور گردی
عجب ماتی دران چندان عجایب
غریبت آید آن چندان غرایب
همی چندان که چشم تو کندکار
همی خورشید بینی ذره کردار
در آن حضرت که امکان ثبوتست
فلک چون دست باف عنکبوتست
کجا آنجا وجود کس نماید
نمد چون در بر اطلس نماید
بپیش آفتاب عالم آرای
کجا ماند وجود سایه بر جای
از آن پس پرده هستی درآید
سر از رفعت سوی پستی درآید
همی چندانک کردی نیک و بد تو
همه آماده بینی گرد خود تو
اگر بد کردهٔ زیر حجابی
وگرنه با بزرگان هم رکابی
بنیکی و بدی در کار خویشی
همه آیینه کردار خویشی
اگر نیکست و گر بد کار و کردار
شود در پیش روی تو پدیدار