150
الحکایه و التمثیل
کری بر ره بخفت از خرده دانی
که تا وقتی درآید کاروانی
درآمد کاروان و رفت چون دود
کجا آن خفتهٔ کر را خبر بود
چو شد بیدار خواب از دیدگان رفت
بدو گفتند ای کر کاروان رفت
چرا خفتی که کرد آخر چنین خواب
که بگذشتند هم راهان و اصحاب
ندانم تا چه خوابت دید ایام
که خوش در خواب کردت تا سرانجام
کر آن بشنود گفت آشفته بودم
که هم کر بودم و هم خفته بودم
دریغا چون شدم از خواب بیدار
نمی یابم ز یک هم راه آثار