145
المقاله السادسه
تو دریا بین اگر چشم تو بیناست
که عالم نیست عالم کفک دریاست
خیالست این همه عالم بیندیش
مبین آخر خیالی را از این پیش
تو یادیوانه یا آشفته باشی
که چندین در خیالی خفته باشی
تو چه مردان بازی خیالی
شده بالغ چو طفلی در جوالی
پری در شیشه دین کار طفل است
که بالغ بی خیال علو و سفل است
هلا بشنو ز اوج عرش اسرار
که نیست ای خواجه اندر دارد ریا
هر آن حرفی که دیدی هیچ آمد
ولی درچشم تو پر پیچ آمد
همین حرفی که آن پیچی ندارد
الف بود و الف هیچی ندارد
چه خوابی ابجد این کار چندین
که ابجد راست الف حرف نخستین
الف هیچی ز اول آخرش لا
ز ابجد تا ضظغلا لا و سودا
اگر صد راه گیری ابجد از سر
میان هیچ و لایی مانده بر در
تو می گویی که مرد مرد رستم
برو کز رخش آید کار رستم