شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
الحکایه و التمثیل
عطار
عطار( بخش بیست و دوم )
134

الحکایه و التمثیل

بپرسیدم ز پیری سال فرسود
در آن ساعت که وقت رفتنش بود
که هم راه تو چیست ای مرد غمناک
چه داری زاد راه منزل خاک
جوابم داد کز بی آگهی من
دلی پر می برم دستی تهی من
خدایا من درین دیر تحیر
چو آن پیرم تهی دست و دلی پر
تهی دستم ز زاد راه جاوید
بفضل تو دلی دارم پر امید
خداوندا امید من وفا کن
دلم را از کرم حاجت روا کن
منور دار جانم را بنوری
دلم را زنده گردان از حضوری
حضوری ده ز چندین ترهانم
یقینی ده میان مشکلاتم
مرا از من نجاتی ده بتوفیق
ز نور خود براتی ده بتحقیق
دلم را محرم اسرار گردان
ز خواب غفلتم بیدار گردان
بر افروز از خداوندی دلم را
توانگر کن بخرسندی دلم را
نفس چون برکشندم هم نفس باش
در آن درماندگی فریاد رس باش
چو جان را منقطع شد از جهان دم
مرا با نور ایمان دار آن دم
چو با ایمان فرو بردی بخاکم
نیاید از جهانی جرم باکم
خداوندا همه بیچارگانیم
درین هنگامه چون نظارگانیم
همه گر دوزخی ایم از بهشتی
تو می دانی و تو تا چون سرشتی
که داند تا بمعنی متقی کیست
سعید از ما کدامست و شقی کیست