سه منزل پذیره شدش با سپاه

بیاراست ایوان چو باغ ارم

به شادیش بر تخت شاهی نشاست

بدش نغز رامشگریچنگ زن

سر هر دو از تن به هم رسته بود

چنان کآن زدی، این زدی نیز رود

یکی گر شدی سیر از خورد و چیز

بفرمود تا هر دو می خواستند

نواشان ز خوشی همی برد هوش

ببودند یک هفته دلشاد و مست

سر هفته با پهلوان شاه شاد

سرایی پدید آمد آراسته

دراو خرّم ایوان برابر چهار

یکی قصرش از سیم و دیگر ز زرّ

درشبر شبه درّ و بیجاده بود

دو صد خانه هم زین نشان در سرای

به هر خانه در تختی از پیشگاه

به هر تختبر خسروی افسری

در آن روشن ایوان که بود از بلور

یکی چون از چهره، دیگر چو مرد

دو صد گونه کرسی در ایوان ز زرّ

یکی خادماز پیش هر بت شمن

یکی میل ازسیم بفراخته

ز زرّ برج ها و اختران سپهر

شب و روز با ساعت و سال و ماه

به پدرام باغی شد اندر سرای

برآورده دیوارها ازرخام

بهدیواربر جوی ها ساخته

همه باغطاووس و رنگین تذرو

گلی بد که شب تافتی چون چراغ

دو صد گونهگلبدمیان فرزد

گلی بد که همواره کفته بدی

درخت فراوان بد از میوه دار

قفس ها ز هرشاخی آویخته

به هر گوشه از زرّ یکی آبگیر

بسی ماهی از سیم و از زرّ ناب

در آن باغ یک ماه دیگر به ناز

سَر مه یکینامه آمد پگاه

بسی لابه ها ساخته زی پدر

ز هرچ آگهی زو سود ار گزند

که هست از گه رفتنشسال پنج

تنم گویی از غم بهخار اندرست

ازآن روز کم روشنی بهره نیست

مدان هیچ درد آشکار و نهفت

بجوشید مغز سپهبد ز مهر

کهن بویهٔ جفت نو باز کرد

به شهر کسان گر چه بسیار بود

بدانست رازش نهان شاه روم

سبک هدیهٔ دختر از تخت عاج

هم از یاره و زیور و گوشواره

ز دیبا و پرنون شتروار شست

پرستار تیرست و خادم چهل

ز زرّینه آلت به خروارها

عماری ده از عود بسته به زر

از استر صد آرایش بارگاه

همیدون سزاوار داماد نیز

ز دیبا و دینار و خفتان و تیغ

بی اندازه سیمین و زرین دده

روان کوشکی یکسر از عود خام

یکی ماه کردار زرّین سپر

هم از بهر ضحاک یک ساله نیز

ببخشید گنجی به ایران سپاه

ورا کرد بدرود و زاو گشت باز

فرستاد کس نزد عم زاد خویش

بفرمود تا نزد او بی هراس

به طرطوس شد کرد ماهی درنگ

چو شد نزد ضحاک شاه آگهی

سپه پاک با سروان سترگ