شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل
عراقی
عراقی( فصل هشتم )
132

غزل

ای شده چشم جان من به تو باز
از تو در دل نیاز و در جان آز
شب اندوه من نگردد روز
تا نبینم جمال روی تو باز
تو ز فارغی و ما داریم
بر درت سر بر آستان نیاز
در دلم آرزوی عشق تو را
نیست انجام، اگر بود آغاز
مرغ جانم ز آشیانهٔ تن
جز به کویت کجا کند پرواز؟
بیش ازینم ز خویش دور مدار
تا نگردد دریده پردهٔ راز
آخر، ای آفتاب جان افروز
سایه ای بر من ضعیف انداز
از تو ما را گذر نخواهد بود
گر اهانت کنی وگر اعزاز
در غمت هر نفس عراقی را
با خیالت حکایتی است دراز