116
غزل
گر ز شمعت چراغی افروزیم
خرمن خویش را بدان سوزیم
در غمت دود از آن به عرش رسد
آتشی کز درون برافروزیم
آفتاب جمال بر ما تاب
زانکه ما بی رخت سیه روزیم
تا ببینیم روی خوبت را
از دو عالم دو دیده بردوزیم
مایهٔ جان و دل براندازیم
به ز عشقت چه مایه اندوزیم؟
همچون طفلان به مکتب عشقت
ابجد عشق را بیاموزیم
در غم عشق اگر رود سر ما
ای عراقی، بیا، که فیروزیم