شعرگرام - پایگاه شعر و ادب پارسی
غزل شمارهٔ ۴۴
عراقی
عراقی( غزلیات )
115

غزل شمارهٔ ۴۴

هر که را جام می به دست افتاد
رند و قلاش و می پرست افتاد
دل و دین و خرد زدست بداد
هر که را جرعه ای به دست افتاد
چشم میگون یار هر که بدید
ناچشیده شراب، مست افتاد
وانکه دل بست در سر زلفش
ماهی آسا، میان شست افتاد
لشکر عشق باز بیرون تاخت
قلب عشاق را شکست افتاد
عاشقی کز سر جهان برخاست
زود با دوستش نشست افتاد
هر که پا بر سر جهان ننهاد
همت او عظیم پست افتاد
سر جان و جهان ندارد آنک:
در سرش بادهٔ الست افتاد
وآنکه از دست خود خلاص نیافت
در ره عشق پای بست افتاد
هان، عراقی، ببر ز هستی خویش
نیستی بهره ات ز هست افتاد