97
غزل شمارهٔ ۲۸۶
ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
کی روی خوبت با ما نمایی؟
بی تو چنانم کز جان به جانم
هر سو دوانم، آخر کجایی؟
بیمار خود را می پرس گه گه
پیوسته از ما مگزین جدایی
جانا، چه باشد؟ گر در همه عمر
گرد دل ما یک دم برآیی
تا کی ز غمزه دلها کنی خون؟
چند از کرشمه جان را ربایی؟
چون می بری دل، باری، نگه دار
بیچاره ای را چند آزمایی؟
دربند خویشم، بنگر سوی من
باشد که یابم از خود رهایی