93
غزل شمارهٔ ۲۵۳
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
که ناگه دامن از من درکشیدی
چه افتادت که از من برشکستی؟
چرا یکبارگی از من رمیدی؟
به هر تردامنی رخ می نمایی
چرا از دیدهٔ من ناپدیدی؟
تو را گفتم که: مشنو گفت بد گوی
علی رغم من مسکین شنیدی
مرا گفتی: رسم روزیت فریاد
عفا الله نیک فریادم رسیدی!
دمی از پرده بیرون آی، باری
که کلی پردهٔ صبرم دریدی
هم از لطف تو بگشاید مرا کار
که جمله بستگی ها را کلیدی
نخستم برگزیدی از دو عالم
چو طفلی در برم می پروریدی
لب خود بر لب من می نهادی
حیات تازه در من می دمیدی
خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می چمیدی
ز بیم دشمنان با من نهانی
لب زیرین به دندان می گزیدی
چو عنقا، تا به چنگ آری مرا باز
ورای هر دو عالم می پریدی
مرا چون صید خود کردی، به آخر
شدی با آشیان و آرمیدی
تو با من آن زمان پیوستی، ای جان
که بر قدم لباس خود بریدی
از آن دم بازگشتی عاشق من
که در من روی خوب خود بدیدی
من ار چه از تو می آیم پدیدار
تو نیز اندر جهان از من پدیدی
مراد تو منم، آری، ولیکن
چو وابینی تو خود خود را مریدی
گزیدی هر کسی را بهر کاری
عراقی را برای خود گزیدی