104
غزل شمارهٔ ۱۹۷
ناخورده شراب می خروشیم
خود تا چه کنیم؟ اگر بنوشیم
آنگاه شنو خروش مستان
این لحظه هنوز ما خموشیم
کو تابش می که پخته گردیم؟
از خامی خویش چند جوشیم؟
چون می نخرند زهد و تقوی
پس بیهده ما چه می فروشیم؟
از جام طرب فزای ساقی
یاران همه مست و ما به هوشیم
گر غمزهٔ مست او ببینیم
هیهات! که باز چون خروشیم؟
هر چند بدو رسید نتوان
لیکن چه کنیم؟ هم بکوشیم
شب خوش بودیم بی عراقی
امروز در آرزوی دوشیم