126
غزل شمارهٔ ۱۶
شوری ز شراب خانه برخاست
برخاست غریوی از چپ و راست
تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟
کز هر طرفی هزار غوغاست
تا جام لبش کدام می داد؟
کز جرعه اش هر که هست شیداست
ساقی، قدحی، که مست عشقم
و آن باده هنوز در سر ماست
آن نعرهٔ شور هم چنان هست
وآن شیفتگی هنوز برجاست
کارم، که چو زلف توست در هم
بی قامت تو نمی شود راست
مقصود تویی مرا ز هستی
کز جام، غرض می مصفاست
آیینهٔ روی توست جانم
عکس رخ تو درو هویداست
گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه
رنگ رخش از پی چه زیباست ؟
ور سرو نه قامت تو دیده است
او را کشش از چه سوی بالاست؟
باغی است جهان، ز عکس رویت
خرم دل آن که در تماشاست
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست
از عکس رخت دل عراقی
گلزار و بهار و باغ و صحراست