129
غزل شمارهٔ ۱۱۴
صبا وقت سحر گویی ز کوی یار می آید
که بوی او شفای جان هر بیمار می آید
نسیم خوش مگر از باغ جلوه می دهد گل را
که آواز خوش از هر سو ز خلقی زار می آید
بیا در گلشن ای بی دل، به بوی گل برافشان جان
که از گلزار و گل امروز بوی یار می آید
گل از شادی همی خندد، من از غم زار می گریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار می آید
ز بستان هیچ در چشمم نمی آید، مگر آبی
که در چشمم ز یاد او دمی صدبار می آید
اگر گلزار می آید کسی را خوش، مرا باری
نسیم کوی او خوشتر ز صد گلزار می آید
مرا چه از گل و گلزار؟ کاندر دست امیدم
ز گلزار وصال یار زخم خار می آید
عراقی خسته دل هردم ز سویی می خورد زخمی
همه زخم بلا گویی برین افگار می آید