104
شمارهٔ ۱۰۴ - در مذمت اصحاب دیوان
خسروا این چه حلم و خاموشیست
صاحبا این چه عجز و مایوسیست
آخر افسوستان نیاید از آنک
ملک در دست مشتی افسوسیست
اولا نایبی که نیست به کار
راست چون پیر کافر روسیست
ثانیا این کمال مستوفی
نیک سیاح روی و سالوسیست
ثالثا این قوام رعنا ریش
بر سر منهی و جاسوسیست
رابعا این کریم گنده دهن
مردکی حیلتی و ناموسیست
خامسا این محمد رازی
بتر از رهزنان چپلوسیست
سادسا این ثقیل مفسد عز
کز گرانی چو کوه بعلوسیست
همه ناز و کرشمه و کبرست
گوییا از نژاد کاووسیست
سابعا این فرید عارض لنگ
از در صدهزار طرطوسیست
ثامن القوم آن یمین سرخس
راست چون میل گور قابوسیست
کیست تاسع نتیجهٔ مخلص
که به رخ همچو زر بر موسیست
مردکی اشقراست و رومی روی
گویی از راهبان ناقوسیست
عاشر آن اکرم معاشر شر
گویی از گبرکان ناووسیست
اکرم اکرم نعوذ بالله ازو
هیکل مدبری و منحوسیست
چاکر خام قلتبانی اوست
هیچ گویی کمال عبدوسیست
ما فرحنا معین حدادی
هست محبوس و اهل محبوسیست
احمد لیث آن مخنث فش
که همه خز و توزی وسوسیست
از کمال خری و بی خردی
جل اسبش کتان قبروسیست
هریکی را از این رهی مذهب
کفر محض این نجیبک طوسیست
همه از روزگار معکوسست
هرچه در کار ملک معکوسیست