98
غزل شمارهٔ ۳۱۲
ناز از اندازه بیرون می کنی
وز جگر خوردن دلم خون می کنی
هرچه من از سرکشی کم می کنم
در کله داری تو افزون می کنی
ماه رخسارت نه بس در میغ هجر
نیز با این جور گردون می کنی
چون به یک نوع از جفا تن دردهیم
تازه صد نوع دگرگون می کنی
اینت دستی کاندرین بازی تراست
نیک خار از پای بیرون می کنی
هر زمان گویی که من نیک آورم
این سخن باری بگو چون می کنی
در حساب انوری هرگز نبود
کز تو این آید که اکنون می کنی