101
غزل شمارهٔ ۲۳۶
دل بدادیم و جان نمی خواهیم
خلوتی جز نهان نمی خواهیم
از نهانی که هست خلوت ما
پای دل در میان نمی خواهیم
خدمت تو مرا ز جان بیش است
شاید ار زان که جان نمی خواهیم
هستی جان و دل خصومت ماست
هستی هر دوان نمی خواهیم
با تو بوی وجود جان نه خوشست
لقمه بر استخوان نمی خواهیم
من و معشوقه و بر این مفزای
زحمت دیگران نمی خواهیم
گر بود شیشه ای نباشد بد
مطربی قلتبان نمی خواهیم