84
غزل شمارهٔ ۲۳۲
چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی
من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
مرا گویی کزین آخر چه می جویی چه می جویم
کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشایم
غمی دارم اگر خواهی بگویم با تو ورنه نه
بدارم دست از این معنی همان دستی همی خایم
به جان گر بوسه ای خواهم بده چون دل گرو داری
مترس ارچه تهی دستم ولیکن پای برجایم
اگر دستی نهم بر تو نهادم دست بر ملکی
وگرنه بی تو تنگ آید همه آفاق در پایم
فراقت هر زمان گوید که بگریز انوری رستی
اگر می راستی خواهی چو هندو نیست پروایم