99
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۰۵ - در مدح شمس الدین بهروز
ای بر اعدا و اولیا پیروز
در مکافات این و آن شب و روز
بر یکی جود فایضت غالب
وز دگر جاه قاهرت کین توز
بذل نزدیک همت تو چو وام
کرمت وام تو ز شکر اندوز
داده بی میل و کرده بی کینه
دور این مایه ساز صورت سوز
قالب دوستانت را دل شیر
حال دشمنانت را سگ و یوز
ای بحق هر دو تصرف تو
مالک هر دوی بدر و بدفوز
زانکه اقبال خویش را دیدم
با رخ دلگشای جان افروز
گفتمش هان چگونه داری حال
زیراین ورطه تاب حادثه سوز
گفت ویحک خبر نداری تو
که بگو بازگشت آخر گوز
حدثان کرد رای پای افزار
آسمان گشت مرغ دست آموز
شب محنت به آخر آمد و شد
شب من روز و روز من نوروز
روزم از روز بهترست اکنون
از مراعات شمس دین بهروز
باد عمرش چو جاه روز افزون
عمر اعداش عمر روز سپوز
حاسدانش همیشه سرگردان
غم بر ایشان ز بخت بد فیروز
وقت بر آبریز سبلتشان
آنکه گویند صوفیانش گوز
جاودان از فلک خطابش این
کای بر اعداد و اولیا پیروز