88
گزیدهٔ غزل ۵۶۰
گر چه ز خوی نازکت سوخته گشت جان من
سوی تو می کشد هنوز این دل ناتوان من
خواب نماند خلق را در همه شهر از غمت
دور شنیده می شود در دل شب فغان من
گردهیم به جان امان نزل ره تو عمر من
ور کشیم به رایگان گرد سر تو جان من
دور مکن ز دامنش گرد من ای صبا ازانک
در ره او ازین هوس خاک شد استخوان من