141
گزیدهٔ غزل ۵۵۸
امروز باز شکل دگر گشت یار من
یادی نکرد از من و از روزگار من
صدره فتاده بر ره خویشم بدید وهیچ
رحمت نکرد بر دل امیدوار من
مردم در انتظار کناری وی و بخت بد
ننهاد آرزوی من اندر کنار من
ایزد کجات بهر هلاک من آفرید
ای آفت دل من وآشوب کار من
دشمن بدیدگریهٔ خسرو دلش بسوخت
هرگز نگفتیش بس ای دوستدار من