118
گزیدهٔ غزل ۵۲۴
شب من سیه شد از غم مه من کجات جویم
به شب دراز هجران مگر از خدات جویم
نه ای گلی که آرد سوی مات هیچ بادی
ز پی دل خودست این که من حیات جویم
سخت به سرو گویم خبرت ز باد پرسم
تو درون دیده و دل ز کسان چرات جویم؟
به دل و دو دیده و جان همه جا نهفته هستی
چو نبینم آشکار به کدام جات جویم؟
چو ز آه دردمندان سوی تو رود بلایی
به میان سپر شوم همره آن بلات جویم
سر گم شده بجوید مگر از در تو خسرو
ز کجاست بخت آنم که به زیر پایت جویم