92
گزیدهٔ غزل ۱۸۷
ای که عمر از پی سودای تو دادیم بباد
یاد می دارد که از مات نمی آید یاد
عهدها بستی و می داشتم امید وفا
ای امید من و عهد تو سراسر همه باد
هر چه دارند ز آئین نکویی خوبان
همه داری و بدان چشم بدانت مرساد
ماجرای دل گم گشتهٔ بی نام ونشان
هر که را باز نمودیم نشانی به تو داد
کام خسرو بده ای خسرو خوبان که شده است
لعلی جان بخش تو شیرین و دل او فرهاد