126
گزیدهٔ غزل ۱۱۷
ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است
در کام تشنه چشمهٔ حیوان رسیدنی است
ای دردمند هجر مینداز دل ز درد
کاینک طبیب آمده درمان رسیدنی است
ای گلستان عمر زسربرگ تازه کن
کان مرغ آشیان به گلستان رسیدنی است
پروانه وار پیش روم بهر سوختن
کان شمع دیده در شب هجران رسیدنی است
در ره بساط لعل زخون جگر کشم
کان نازنین چو سرو خرامان رسیدنی است
جانی که از فراق رها کردخانه را
یاد آورید که آرزوی جان رسیدنی است