63
شمارهٔ ۹۷۹
مدتی شد که یار می ناید
وان بت گلعذار می ناید
جان خود را شکار او کردم
رغبتش بر شکار می ناید
می شمارند بس که یارانش
بنده خود در شمار می ناید
تا برآورد گرد از دلها
زو دلی بی غبار می ناید
روزگاری که پیشم آمد ازو
پیش او روزگار می ناید
آرزویم کنار او چه شود؟
کارزو در کنار می ناید
دل من کز قرار خویش برفت
دیر شب برقرار می ناید
مکن، ای دوست، ذکر صبر به عشق
که مرا استوار می ناید
خسروا، گرد عشق می گردی
مگرت جان به کار می ناید