73
شمارهٔ ۹۷۷
لب لعل تو جز به جان نبرد
آشکارا برد، نهان نبرد
جان بدینسان که می برد لب تو
هیچ کس از لب تو جان نبرد
نرود مه بر اوج در شب تار
تا ز زلف تو نردبان نبرد
پیش ازین بر خودم یقینی بود
که دلم هیچ دلستان نبرد
تو ببردی همه یقین دلم
بر طریقی که کس گمان نبرد
چشم پر خون کشم به پیش تو، لیک
کس جگر پیش میهمان نبرد
بر دو چشمم روان بود کشتی
کاین همه عمر بر کران نبرد
برد از ضعف هر طرف بادم
هرگزم بر تو ناگهان نبرد
خسرو افتاد بر در تو چو خاک
باد را گو کز آستان نبود