57
شمارهٔ ۹۱۲
ز خانه دوش که آن غمزه زن برون آمد
هزار جان گرامی ز تن برون آمد
نبرد کس دل آواره باز هر سویی
که بهر دیدن او مرد و زن برون آمد
به زلف شانه همی کرد دی که چندین دل
شکسته بسته ز هر یک شکن برون آمد
عجب بود که اگر من زیم در این نوروز
که سبزه تر او از سمن برون آمد
شبم بگفت که چون نی بسوزمت ز نگاه
کجا وه از لبش این یک سخن برون آمد
دمی ز خانه برون آکه بینمت ناگاه
که بهر دیدن من جان من برون آمد
به عشق میرد خسرو، چه طرفه فالی بود؟
ز غیب کاین سخن از هر دهن برون آمد