69
شمارهٔ ۸۵۹
چشم تو خفته ایست که در خواب می رود
زلف تو آفتی ست که در تاب می رود
هندوی سنبل تو چه دزد دلاور است؟
کو شب به روشنایی مهتاب می رود
هر دم ز شور پسته شیرین تو مرا
دامن پر از سرشک چو عناب می رود
گشتم در آب دیده چنان غرق کاین زمان
صد نیزه برتر از سر من آب می رود
ساقی عنان سرکش گلگون کشیده دار
کاین بادپای عمر به اشتاب می رود
ما را ز طاق ابروی جانان گریز نیست
زاهد اگر به گوشه محراب می رود
خسرو چو گشت معتکف آستان دوست
هرگز به طعن دشمن ازین باب می رود؟